سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاتوق

بازهم که دلی شکسته...

  بازهم که یاسها رخت عزا به تن کرده اند..

بازهم که اسمان دلش گرفته...

    بازهم که خنده هایمان میانه غم ها گم شد..

بازهم که تقدیر نامهربان شد...

        بازهم که مادری پرپر شد..

بازهم که اشک مهمان چشمانمان شد....

 آه!

         فاصــــــــــلــــــــه...فاصـــــــــــــــله...

                        چقدر از این فاصله ها وجاده ها بیزاریم..

  می خواهیم کنار تو باشیم

                                  اکنون که به وجوده ناچیزمان احتیاج داری..

اما

             امان از فاصله ها...

                                     امان از جاده ها..امان از دوری...

بیا فاصله کنار بگذار...

                    دست هایمان رو به آسمان است...

رو به آسمان با همه وجودمان دعا می کنیم....

پروردگار به قلبت صبری عطاکند که صبر هم از تو صبوری بیاموزد...

   به اطرافیانت زبانی عطا کند که دلت رانشکنند...

ودوستانت معرفتی هدیه کند که تو را فراموش نکنند...

 

پ ن: فک میکنم هنوزم همه بچه ها با این خبر شوکه شدن ولی من

از طرفه همه بچه ها به فاطمه بیدی گلم تسلیت می کنم از خدا می

خوام صبر روبه قلبش هدیه کنه ...

پ ن:هیچ جمله ای این روزها ارامت نمیکند می دانم پس فقط به

حرمت دوستیمان سکوت میکنم وهمراه تو ارام میگریم برای همه

دلتنگی هایی از امروز تورا فرامی گیرد...

پ ن:راستش خبر بده دیگه ای هم که شنیدم فوت پدربزرگ ناهید جان

هست که بهش از طرفه همه بچه  هاتسلیت می گم وازخدابراش صبر طلب میکنم.


نوشته شده در جمعه 91/6/17ساعت 8:41 عصر توسط بروبچ نوشتجاتی نظرات ( ) |

خدایا! من دلم قرصه! کسی غیر از تو با من نیست ;

خیالت از زمین راحت ، که حتی روز ، روشن نیست! .

کسی اینجا نمی بینه ، که دنیا زیر چشماته! ;

یه عمره یادمون رفته ، زمین دارمکافاته .

فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه هاکردم! ;

که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم! .

خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن ;

شنیدم گرم آغوشت ، اگه میشه منم جا کن!!!


 


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/15ساعت 1:48 صبح توسط بروبچ نوشتجاتی نظرات ( ) |

ظهر تابستان است

مهربانی که نیست

شقایق کو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

توی کوچه های خاکی شهر قدم می زنم واز روی دفترم

بلند بلند برایت شعر می خوانم

پسرکی می اید کنارم ویکی از شعر هایم را بر می دارد

وموشک کاغذی می سازد وپرت می کند وبلند بلند می خندد

به حماقت کودکانه اش ....................

ومن فقط به شادی چشمانش خیره می شوم

که چقدر ساده با شعر های دلتنگی من می خندد

با نگاهی که پراست از صداقت کودکی به من می فهماند

زندگی شعر گفتن های من ونخواندن های تو و دریغ از نگاه تو و....نیست

زندگی یعنی کنارت بودن وموچاله کردن همه ی شعر های دلتنگی وبلند بلند خندیدن

زندگی در لبخندت معنا می شود رفیق روزهای کودکی ..

پ.ن :به قلم فاطمه اعتمادی تقدیم به دوستان نوشته جاتی که  بهترین لحطات عمرم رو کنارم بودن دوستتون دارم زیاد التماس دعا

یاعلی


نوشته شده در دوشنبه 91/6/6ساعت 1:57 عصر توسط بروبچ نوشتجاتی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت